آن شب که رفتی
خشک آباد
خشک آباد همینجاست بیا !
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 6:48 :: نويسنده : عبداله سلامت

آن شب که یاس دلش پر زدن میخواست تا دشت را برای همیشه بی قرار خود سازد ، گریه هایم بی رحمانه هجوم تلخشان را بر روی گونه هایم آوار کردند .

آن شب تمام ستاره ها خواب رفتند تا ستاره ام آرام وداعم کند .

آن شب روح تمام شعرهایم سرد شده بود و قافیه هایشان از نفس افتاده بودند . آه ذهنم مسموم شده و احساسم از شدت تنهایی تاول زده بود .

آن شب میان آن همه درد ، میان آن همه آه ، اشک پنجره ها را دیدم .

آن شب دلتنگیم از ریشه های یخ بسته ی وجودم فوران کرد و صدای فرشته ای غریب در غبار نشسته مرا میخواند .

آن شب بغض شقایق ها در گلوی مه گرفته یشان ترکید .

یاس بعد از آن شب تقدیر برای من این بود که شعرهایم در فراق تو همیشه غم را تهوع کنند .

دلنوشته عبداله سلامت


نظرات شما عزیزان:

kimia
ساعت23:39---6 آذر 1391
چه دنياي عجيبي است!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هروقت حرف دلم را زدم.....................

دلت را زدم..........!!!!!!!!!.......

ممنونم سر زدين موفق باشين


kimia
ساعت23:34---6 آذر 1391
فرشته از شيطان پرسيد:

بزرگترين سلاح تو براي فريفتن

انسانها چيست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت:به آنها مي گويم:

(هنوز هم فرصت هست)...

شيطان پرسيد:قدرتمند ترين

سلاح تو براي اميد بخشيدن

به انسانها چيست؟؟؟؟؟؟؟؟

فرشته گفت: (هنوزم فرصت

هست)........


اين پست خيلي زيبا بود


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 44
بازدید ماه : 137
بازدید کل : 77444
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1



کدهای جاوا اسکریپت